BAD BOYS خاطرات بچه های تجربی ابن سینا
*اولی: با این عجله کجا می ری؟ دومی: می رم کتابفروشی کتاب بخرم. اولی: تو که کتابخون نبودی! دومی: آخه یکی از دوستانم دیروز یه چراغ مطالعه برام هدیه آورد!
*به یکی می گن: ماه عسل خوش گذشت؟ طرف می گه: آره! بهش می گن: پس چرا زنت داره گریه می کنه؟ می گه: فکر کنم چون نبردمش ناراحته!
*یکی داشته یکی رو کتک می زده، خودش هم داد می زده کمک. می گن: تو که داری می زنیش چرا کمک می خوای؟ می گه: آخه گفته بلند شم لهت می کنم.
*به یکی می گن: با کوشش جمله بساز. می گه: شلوارم کوشش؟ می گن: این جوری نه بابا، با کار و کوشش. می گه: بابا شلوار کارم کوشش!
*اولی: امان از دست زنم، تمام دارایی ام رو برداشت و رفت. دومی: خوش به حالت ،زن من تمام دارایی ام را برداشت و نرفت!
*یه روز یه نفر خودشو تو آینه می بینه، با خودش فکر می کنه این چقدر آشناست! بعد از یک ساعت فکر کردن می گه: آهان، این همونیه که امروز تو آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من!
*به یکی می گن: با ماشین جمله بساز. می گه: می شه امشب مهمون ماشین؟!
*مستاجر: این چه خونه ایه که به ما دادی؟ همه اش از سقف خونه آب چکه می کنه! صاحبخانه: با این کرایه ای که می دی، توقع داری شربت برات چکه کنه!
*یکی سوار آسانسور می شه، می بینه نوشتن ظرفیت ۱۲ نفر. می گه: بدبختی رو ببین، ۱۱ نفر دیگه رو از کجا پیدا کنم؟!
*یکی می ره مغازه می گه: آقا شما خیارشور دارید؟ طرف می گه: بله. می گه: پس لطف کنید خیارشورهای ما رو بشورید! آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |